کربلا (آخرین قسمت سفر نامه)
دو سال از زیارت ما میگذرد و من در همه ی این مدت منتظر زمان مناسبی بودم که یاد خاطرات اولین زیارت ارباب کنم.اما دریغ و صد دریغ که
حیران اطوار خودم ، درمانده ی کار خودم هر لحظه دارم نیتی چون قرعه ی رمال ها
الان شب ششم محرم ه و از هیئت برگشتم
این چند شبه خیلی خسته شدم ، تا حدی که دیشب به سید الشهدا ابراز خستگی کردم.نمیدونم ولی دیگه حتی حال سینه زدن هم نداشتم چه برسه به گریه کردن، اصلا متوجه نمیشم کجای معادله م و باید چی کار کنم...
دارم دیوونه میشم.رفتم یه قهوه خونه داشتم چایی میخوردم تلویزیون هم روشن بود داشت کربلا رو نشون میداد.دیگه تهران نبودم، خیلی دلم هوای حرم کرد و کرده
گفتم شاید این همان وقتی باشد که باید آن قسمت از سفر نامه حامد را بخوانم و حاشیه ی خودم و اضافه کنم.
این برای اولین بار است که خود من این قسمت از سفرنامه حامد را میخوانم و حاشیه های خودم ار اضافه میکنم ، به نظر خودم که خیلی عجیب ه.
همه ی حرف دنیا اومدن ما همینه ، دروغممنوع